پیرمرد چشم ما بود: کشف راز
حسين قره
از نوادگان مرحوم آيتالله ملا علياکبر خوانساري بود و آخرين روزهاي اسفند ۱۳۰۱ در بروجرد به دنيا آمد. اصرار پدرش به کسوت اسلاف، تلمذ فقه بود، او اما سرآمد ادب و تاريخ و عرفانشناسي شد. محصل نمونه، رتبه يک آزمون دکترا و شاگرد ممتاز علامه فروزانفر، به نقد شعر در تاريخ سرزمين شاعران پرداخت. راوي صادق تاريخ ايران بود و يکي از بزرگترين شارحان مولانا جلالالدينمحمد بلخي شد که چهرهاش را بسياري مفسران پيش از او با ملال سختگوييهاي خويش معيوب کرده بودند. عبدالحسين زرينکوب که بايد بسياري از آنچه را نوشته است، به خط زر نوشت و بر در و ديوار مدرسهها و دانشگاهها و… آويخت، اگرچه با چند تني ديگر جزو زعماي معاصر فرهنگ و ادب اين سرزمين است، اما آنقدر عميق بر روان خوانندهاش اثر ميگذارد که آدمي خيال ميکند او قرنها زيسته است و باور نميکند که دست اجل فقط هفتاد و شش بهار به او مهلت داده است. اولين اثري که از استاد فقيد خواندم در نوجواني بود به نام « ارسطو و فن شعر» («بوطيقا») که ريشههاي انواع شعرها از جمله کمدي و تراژدي را شرح ميداد. زبان اثر و مقدمات بسيار ارزنده، آنقدر روان است که ترس يک نوجوان را از خواندن اسمي همچون ارسطو و بوطيقا فرو ميريزد و بهجاي آن ترس، لذت فهم را جايگزين ميکند، اما کتابي که پياله جانم توانست قطرهاي از اقيانوس مولانا بلخي را بچشد، «پلهپله تا ملاقات خدا» بود. اگر کرانهاي با افق برابر زرينکوب نبود، قطع به يقين دسترسي به آن اقيانوس هم ممکن نبود. (براي اين کمترين البته که تمام معرفتم انگشتدانهاي هم نيست.) آنچه عبدالحسين زرينکوب در اين کتاب ميکند، آن است که از بزرگترين قضيه تاريخ عرفان ايران، راززدايي ميکند و آن را به ما نشان ميدهد؛ آن لحظه و «آني» که شمس، افسار اسب فقيه خارج شده از مدرسه پنبهفروشان را گرفت و آتش در مدرسهاش انداخت و مدرس زاهد مفتي واعظ سي و هشت ساله چون پنبه سوخت. استاد زرينکوب به خانه چشم مولانا مينشيند و از آن چشم، بقيه وقايع را روايت ميکند؛ نه چون مريدان و سالکان خيالپرداز که روايت بيشمار و بياعتبار کردند. قطع به يقين ميدانيم روايتي که زرينکوب کرده است، در هيچ مکتوبهاي نيست، اما او از آنجا که خود جان آشنايي داشت، ميتوانست تعمق و تفکر مولانا را نزديک به آنچه بود، روايت کند. او روايتهاي موجود و خام و مجعول سالکان را به ما نشان ميدهد که چقدر کودکانه روايت شدهاند و روايت به اصل نزديک خود را جايگزين آنها ميکند. استاد در اين کتاب اصل راز را به ما نشان ميدهد و بر نارازها خط بطلان ميکشد.
از سر تا به پا اسرارآميز
بهاره حقوردي «پلهپله تا ملاقات خدا»
برخلاف ساير آثار عبدالحسين زرينکوب بسيار ساده و روان نوشته شده است. زرينکوب در اين اثر زندگي، انديشه و سلوک مولانا جلالالدين محمد بلخي را به مخاطب ميشناساند. از نحوه آشنايي او با شمس تبريزي و چگونگي اثرپذيري او از شمس و طوفان تصوفي که به واسطه اين آشنايي در مولانا ايجاد ميشود، ميگويد و شرح حال شاگردان معروفش، حسامالدين چلبي و صلاحالدين زرکوب را با زباني ساده، سرراست و شيرين روايت ميکند. تا همين امروز مطالعات عرفاني و تاريخ عرفاني و تصوف آثار مرحوم زرينکوب از منابع مهم و اوليه گردآوري اطلاعات در مطالعات اينچنيني است. او اطلاعات گستردهاي از محيالدين عربي، حافظ، مولانا و ديگر صوفيان و عارفان داشته است. دکتر احمد ابومحمود زبانشناس و محقق آثار ادبيات فارسي معتقد است پژوهشهاي عرفاني عبدالحسين زرينکوب، پروژههاي درجه يک جهان به حساب ميآيند و آثار او را از کارهاي «رينولد آلن نيکلسون» مهمتر و برتر ميداند و زرينکوب را بزرگترين مولويشناس دوران مينامد. در ميان آثار ادبي و عرفاني زرين کوب «کاروان حله»، «ميراث صوفيه» و «پلهپله تا ملاقات خدا» آثار شناختهشدهتري هستند و همانطور که پيش از اين هم اشاره شد «پلهپله تا ملاقات خدا» به واسطه بيان صميمي و شيرينش، نهتنها در ميان مخاطبان ورزيده که ميان تمام خوانندگان آثار ادبيات فارسي جايگاه ويژهاي دارد. براي اثبات اين ادعا کافي است به شبکه اجتماعي گودريدز مراجعه کرده و کامنتهاي کاربران را در ارتباط با اين اثر مطالعه کنيد. استقبال گسترده از اين اثر در قياس با آثاري از اين دست نشان ميدهد اهميت اين کتاب از آن بابت است که اثبات ميکند همانقدر که مفهوم و محتوا در خوانده شدن اثر مهم است، زبان و فرم بيان اين مفهوم هم اهميت دارد. يادم هست در مقدمه يکي از درسهاي ادبيات فارسي دوره راهنمايي مطلبي کوتاه در مورد عبدالحسين زرينکوب نوشته شده و در اين مطلب به کتاب «پلهپله تا ملاقات خدا» اشاره شده بود. نميدانم چه سري در اسم اين کتاب بود که من را به خواندن آن مشتاق کرد؛ سري که از ابتدا تا انتهاي اين اثر هم پابرجاست. در ميان خرده روايتهاي کتاب، روايت عشق پيرانهسر شمس به کيميا خاتون و تحول و دگرگون شدن او به واسطه اين علاقه قلبي که در شمس ايجاد ميشود، نسبت به ساير خرده روايتها دراماتيکتر است. «پلهپله تا ملاقات خدا» از آن دست کتابهايي است که فردا براي خواندنش دير است.
پا به پاي جلالالدين
مريم گودرزي
شيفته مثنوي هم که نباشي، دلباخته شعرترين شعرهاي ايران زمين يا همان غزليات شمس هم که نباشي، وقتي کتاب «پلهپله تا ملاقات خدا» را بخواني، عاشق جلالالدين ميشوي. عاشق همه آن زندگي افسانهگوني ميشوي که نويسنده کتاب، افسانگياش را کم نکرده و شيرينياش را نگرفته است. در «پلهپله تا ملاقات خدا» حقيقت و خيال در هم ميآميزد و در انتها به تلنگري، غبار رويا و خيال از روي زلال آب حقيقت کنار ميرود و قلوهسنگهاي اضطراب و دلنگراني صوفي عاشقپيشه را ميبيني. خودت را به دست استاد که بسپاري، دستت را ميگيرد و پا به پاي جلالالدين از خراسان و خوارزم و عراق و حجاز ميگذراند و از آن هم پيشتر ميرود و تو را تا خيالات دوردست کودکي خيالباف ميبرد؛ کودکي که قرار است با شعرش و خيالش تا قرنها دنيا را بلرزاند. در اين ميان، سطوري هم دستخوش تاخت و تاز سياست ميشود و قدرت. استاد از هيچ واقعهاي نميگذرد و مگر ميشود از هراس شناور در ايران عصر تاخت و تاز مغول بگذري؟ مگر ميشود پا به پاي جلالالدين سيزده ساله از شرق به غرب بروي و نگاه ترسآلود او را از زمزمههاي مردم درباره حمله تاتار نبيني؟ اما سفر ما با خاندان بهاءولد همه ترس و هراس و غم غربت نيست. اگر به اندازه خداوندگار جلالالدين، قدر کسي چون عطار را بدانيم، همه اين سفر به يک ديدار کوچک او ميارزد، زيرا آنگونه که استاد ميگويد مولانا وارث شيخ عطار است. دستکم عشق خانمانسوز را از او آموخته، اگرچه حکمت و فلسفه را از سنايي. همين عشق خانمانسوز است که افسانهاي ديگر خلق ميکند و شمس را از کنج غربت و خلوت به صحنه تماشاي همه قرنها ميکشد. از اين پس وجودمان گوش ميشود و با وجود مولانا تنها يک صدا «تن تن تنن تن تن تنن» ميشنود و همه چيز به رقص درميآيد. استاد ما را بر ديده مولانا مينشاند تا ببينيم که عشق جز شادي ندارد و عاشق جز پايکوبي بر هر دو جهان نداند. اگرچه در پايان به دسيسه نامردمان، اين عشق ختم به خون ميشود و داغي ازلي بر دل مولانا ميگذارد، باز چيزي از آن همه دستافشاني کم نميشود تا جاييکه جسمش خسته ميشود و از پا درميآيد. اينگونه استاد ما را از کوچههاي کودکي خداوندگار، پلهپله ميبرد تا عروج «روح بيقرار آسمانپويش». آن هنگام که از اين جسم خاکي خسته شده و عزم ديار باقي مي کند.
این مطلب در همکاری با مجله «کرگدن» با انسان شناسی و فرهنگ به انتشار می رسد
برچسب ها تاریخ ایران شعر تاریخ فرهنگی ادبیات زرین کوب
گرد آورنده عباس کاظمی