آن گاه که بر زادگاه زندگان «زمین »قدم می گذاری، تا هنگامی که در بطن سرد زمین پنهان می گردی درازای زندگی نامندش ،اما پهنای زندگی حکایتی دیگر دارد ،در درازنای زندگی چه فراز وفرودها که نمی بینی
به سورها وسوگ ها نشستن
با یاران و خویشان زیستن،
غروب هور مهر پدر را دیدن ،
دریای دلسوزی مادر خشکیدن
نگریستن ، گریستن،گریستن
آمدن ،رفتن ،دویدن،نشستن،
فرزندت را شوق انگیز دیدن ،
به مهر با خواهران رقصیدن
به پشتگرمی برادران چرخیدن،
دژ خویی ،دژ اندیشی،دژدلی های
خویشان، به جان خریدن
در گردابی ژرفناک ناگه غلتیدن
لب به رازهای نهان دوختن
این همه را زندگی نامیدن
در سایه شهپر بوم مرگ زیستن
به پشت سر چشم دوختن
هوار بر دادار کردگار بر آوردن
هی روزگار،هی روزگار ،گفتن
عباس کاظمی
نهم اسفند ۱۴۰۲